جهان از دید من

آلبرت اینشتین (ایده ها و نظرات) 1931

 

ما انسان های فانی موجودات عجیبی هستیم. هریک از ما تنها برای یک سفر کوتاه مدت اینجا هستیم و نمی دانیم برای چه هدفی. اما گاهی اوقات تصور می کنیم که این هدف را حس می کنیم.

گرچه بدون نیاز به اندیشیدن عمیق هر کس با توجه به زندگی روزمره خود می داند که وجود او برای مردم است؛ اول برای کسانی که شادی ما به طور کامل به لبخند و سلامتی آنان بستگی دارد و سپس برای بسیاری از کسانی که برای ما ناشناس هستند اما از طریق رابطه همفکری و همدردی سرنوشت ما  به یکدیگر گره می خورد.

من هر روز صدها بار به خودم یادآوری می کنم که زندگی درونی و بیرونی من بر پاپه تلاش انسانهای دیگر چه زنده و چه مرده است و  اینکه باید تلاش کنم تا به همان اندازه که همیشه  از جامعه گرفته ام و هنوز هم می گیرم به جامعه پس بدهم. من شدیدا به یک زندگی ساده و صرفه جویانه گرایش دارم و اغلب با حزن فراوان فکر می کنم که در حال مصرف بی رویه حاصل تلاش انسانهای دیگر هستم. به نظر من اختلافات طبقاتی غیر عادلانه و بر پایه زور گویی استوار است. من همچنین معتقدم که یک زندگی ساده و بدون تکبر چه از نظر جسمی و چه از نظر روانی برای همه مفید است.

من به هیچ وجه به آزادی انسان از نقطه نظر فلسفی معتقد نیستم. هر کس نه تنها تحت فشارهای خارجی بلکه بر اساس ضرورت های درونی عمل می کند. این گفته شوپنهاور که:" انسان می تواند آنچه را که می خواهد انجام دهد، اما نمی تواند آنچه را که انجام می دهد بخواهد." از دوران جوانی برای من الهام بخش بوده است. این جمله در روزهای سختی، چه در زندگی خودم و چه دیگران برایم تسلی بخش بوده و حکم سرچشمه پایان ناپذیری از مقاومت را داشته است. پی بردن به این واقعیت احساس مسئولیتی را که می تواند به آسانی زندگی انسان را فلج کند کاهش می دهد و از اینکه ما خودمان و دیگران را بیش از حد جدی بگیریم جلوگیری می کند. این جمله به دیدگاهی از زندگی منتهی می شود که حق شوخ طبعی را بطور کامل ادا می کند. جستجو برای معنی و یا هدف زندگی خود ما و یا هدف تمامی موجودات زنده همیشه به نظر من یک کار بیهوده بوده است اما با وجود این هر کس آرمان هایی ویژه دارد که جهت تلاش ها و قضاوت های او را تعیین می کند. از این نقطه نظر من هرگز به آسودگی و شادی به خودی خود به عنوان هدف نهایی نگاه نکرده ام من این اصول اخلاقی را آرمان های خوک دانی می نامم. آرمان هایی که مسیر زندگی من را روشن کرده اند و بارها و بارها  من را تشویق کرده اند تا با روی باز با زندگی روبرو شوم عبارتند از:" محبت، زیبایی و حقیقت".

 بدون احساس خویشاوندی با انسان هایی دارای افکار مشابه، بدون آمیختن با دنیای عینی - آنچه تلاش های هنری و علمی تا ابد قادر به دست یابی به آن نخواهند بود- زندگی به نظر من خالی خواهد بود. اهداف کهنه شده تلاش های بشری مانند ثروت، موفقیت های ظاهری و تجملات همیشه به نظر من حقیر و پیش پا افتاده بوده است. حس مشتاقانه من نسبت به عدالت اجتماعی و مسئولیت پذیری اجتماعی همیشه با بی نیازی من از تماس مستقیم با انسان های دیگر و جوامع انسانی بطور عجیبی در تضاد بوده است من به معنای واقعی کلمه یک مسافر تنها هستم و هرگز با تمام وجودم به کشورم، به خانه ام، به دوستانم و حتی به خانواده درجه اولم تعلق نداشته ام. با وجود تمام این وابستگی ها من هرگز احساس فاصله داشتن و نیاز به تنهایی را از دست نداده ام احساسی که با گذشت سالها بیشتر هم می شود. انسان بدون پشیمانی به محدودیت های درک متقابل و هم صدایی با مردمی دیگر کاملا پی می برد بدون شک چنین فردی قسمتی از بی گناهی و آزادی خود را از دست می دهد. اما از سوی دیگر وی در سطحی وسیع از وابستگی به نقطه نظرات، عادت ها و قضاوت های دیگران رهاست و از وسوسۀ ساختن آرامش درونی خود بر اساس این اصول لرزان و نا امن خودداری می کند. آرمان سیاسی من دموکراسی است تمامی انسانها باید به عنوان یک انسان مورد احترام قرار بگیرند و از هیچ انسانی نباید بت ساخته شود. سرنوشت خنده آوری است که خود من دریافت کننده تمجیدها و تکریم های فراوانی از سوی انسانهای دیگر بوده ام که نه بر اساس خطاها و نه شایستگی های خودم بوده است شاید علت این امر تمایل به درک چند آرمانی بوده است که من با توانایی عاجزانه خودم  و با تقلای دائم به آنها دست یافته ام.